قالب پرشین بلاگ


fereshteye.tanhaei
نويسندگان
لینک دوستان

تبادل لینک هوشمند
برای تبادل لینک  ابتدا ما را با عنوان fereshteye.tanhaei و آدرس fereshteye.tanhaie.LoxBlog. ir لینک نمایید سپس مشخصات لینک خود را در زیر نوشته . در صورت وجود لینک ما در سایت شما لینکتان به طور خودکار در سایت ما قرار میگیرد.






بهانه مى خواهى ؟
بگذار من بهانه را دستت دهم
برو و هركس پرسيد بگو

لجوج بود
هميشه سرسختانه عاشق بود

بگو فرياد مى كرد
همه جا فرياد مى كرد
که فقط مرا مى خواهد

بگو دروغ مى گفت
مى گفت هرگز ناراحتم نكردى

بگو درگير بود
هميشه درگير افسون نگاهم بود

بگو بی احساس بود
به همه فریادها , توهینها و اخمهایم
فقط لبخند میزد

بگو او نخواست
نخواست كسى جز من در دلش خانه كند.....!

[ یک شنبه 5 آذر 1391برچسب:, ] [ 2:24 ] [ boshra ]

■اینجـا مَنـ مینِویسَـم...(!) ✔خُــودَم را... /. ✔لَحظِه هایَم را... /. ✔عَصَبانیَتَــم را... /. ✔دِلتَنگی هایَم را... /. ✔غُرغُر هایَم را /. ■گِـلِه هـایی کِ هیچـ گـاه بِ زَبانـ آوَردِه نِمیشَوَنـد وَ مُدامـ نِوِشتِه میشَوَنـد(!) ■چیزهایی کِ روزی آزارَمـ میـدادِه...(!) ✔خُــودَم را... /. ✔تـــو را... /. ✔او را... /. ✔همـــه را /. ■تویِ آشُفتِـه تَرینـ لَحَظاتـ هَم مَرا بِبینـی ظاهِـرَم آرام اَستـ /.(!) ■اما اینجـا کَلَمِـه هام فَــریاد اَستـ... (!) ✔اینجا مالِـ مَنـ اَستـ... /. ✔مالِـ خـودَم /. ■هَــر جــور دِلَــم بِخواهَد توشـ مینِویسَـم (!) ✔تا آرامَم کُنَـد /. ✔وَقتـــی صِـدا کَـــم مــی آوَرَم.../ ✔وَقتـــی دَردَم میگیـــرَد /. ✔وَقتـــی بُغضـ میکُنَــم... /. ✔وَقتـــی میمیرَمـ /. ■هَــرکَسـ دِلَــشـ گِرِفتـــه اَســتـ اَز اینـ جـــا بِرَوَد (!) ◄اینجــا اُتــاقِ خاطِراتِ تَرَکـ خُوردِه مَـــنـ اَستـ.(!):|► اَز شنآختـــטּ و شنـآخته شدטּ بیـزآرمـ آدمـآ وقتـے همـو میشنــآسـטּ از ڪنآر همـ رב میشـטּ/. سـآده بـے احسـآس بے فڪــــر:)(!) ✘پَس سعـــی نڪـטּ منــو بشنـآسـے✘ :)(!) بگـذآر بگـذآرو بگـذر اینـ گذشتـטּ هـآ غریب نیسـت/. من بهـ ندآشتنـ هـآ و از בستـ בآבنـ هـا عـآدت בآرمـ :)(!) مـَن هَمینـمـ (!) ◄ نـَﮧ چـِشـماטּ ِ آبـےِ دارَمـ ◄ نـَﮧ کـَفـش ِ پـاشـنـﮧ بُـلـَنـد . . ◄ ڪَتـانـی میپـوشـَُمـ (!) ◄ روی ِ چـَمـَטּ هـا غـَلـتـ مـیزَنَـمـ ◄ نـِگـَراטּ ِ پاڪ شـُدטּ ِ رُژ ِ لـَبـَمـ نیـسـتَمـ . . . ◄ خـالـِصـانـﮧ هَمینـَمـ (!)

[ جمعه 30 تير 1391برچسب:, ] [ 15:41 ] [ boshra ]

مینویسیم از روزهای توجیه و اعتراض

می نویسیم از شامگاهانی که با درازی دستان باد

بر بکارت ناب لبانت هستی عدد گرفت

پرنده بر خواب هایمان خندید

گریستم بر اصرار مکرر زندگی

بر بودن یا نبودن . . .

[ پنج شنبه 11 خرداد 1391برچسب:, ] [ 16:12 ] [ boshra ]

من فقط...

یک سوال ساده می کنم؟؟

خب!! آخرش که چه؟؟

من به چشم تو!

تو به حرف من!

من به کار تو!

تو به درد من!

فرود تو به آسمان!

سقوط من،هبوط بر زمین!

من به کفر تو!

تو به دین من!

شک من به تو اعتماد تو به خود!!!!

نه من مجاب می شوم!

نه فکر می کنی کمی!!

پس چرا نمی روی؟؟؟

هر کسی به دین خود!

آخرش که چه؟؟

نه تو نه من!!!

همین!!!

[ پنج شنبه 11 خرداد 1391برچسب:, ] [ 16:10 ] [ boshra ]

چشم های تو....
و..پیراهنی که نبض جنون را فریاد می زند...!!! .....
نگاهی که... وصله ی کهنه شد ساعت را..!!
از من عبور خواهی کرد فردا...! ..
فصل ،فصل فاصله...
فاجعه....
من... و...دست هایی که مهار می کند نبض پیراهن را
سری که... مجاب می کند چشم ها را...! ...
و... منطقی !!!!که...
لجام می زند اسب عصیان را.....
آی...از منطق بی منطق...!!!!!!!!

[ پنج شنبه 11 خرداد 1391برچسب:, ] [ 16:7 ] [ boshra ]

عاشقت خواهم ماند بی آنکه بدانی...
دوستت خواهم داشت بی آنکه بگویم...
درد دل خواهم گفت بی هیچ کلامی...
گوش خواهم داد بی هیچ سخنی...
در آغوشت خواهم گریست بی آنکه حس کنی...
در تو ذوب خواهم شد بی هیچ حرارتی...
این گونه شاید احساساتم نمیرد؛
همیشه ماندن دلیل بر عاشق بودن نیست...
خیلی ها می روند تا ثابت کنند که تا همیشه، عاشقند

[ جمعه 22 ارديبهشت 1391برچسب:, ] [ 3:24 ] [ boshra ]

امسال هم مثل هر سال بدون تو تموم شد
امسال هم گذشت و باز مثل هر سال حروم شد

امسال هم مثل هر سال نیومدی تو پیشم
کم کم دارم از دوریت دیگه افسرده می شم

خسته شدم از اینکه تنهایی بشینم
توو کنج اتاقم هی عکساتو ببینم

خسته شدم و می خوام یادم بره هستم
من از همه ی دنیا دلگیرمو خستم

این عید رو نمی خوام من عیدی ندارم
این عید واسه من روز عذابه

عیدم مثل هر روز ، هر روز مثل دیروز
من حال دلم خیلی خرابه

احساس می کنم دارم دق می کنم اینجا
این خونه یه زندونه ، این خونه و هرجا

هر جا که نشونی از تو اونجا نباشه
دق مرگ شدمو می خوام این دنیا نباشه

احساس می کنم دیگه هیچ راهی ندارم
من موندمو تنهایی با این دل زارم

می سوزمو می سازم ، من هیچی نمی گم ...
اما عزیزم عید رو تبریک به تو می گم ... love

[ دو شنبه 29 اسفند 1390برچسب:, ] [ 23:13 ] [ boshra ]


.............حـاضِــــــــــــــــــــــــر√

...................حـاضِــــــــــــــــــــــــر√

....................حـاضِـــــــــــــــــــــــــر√

√ ..................حـاضِــــــــــــــــــــــــــر√

..............؟؟؟؟؟؟؟؟؟؟؟؟؟؟؟؟؟؟√

بُـلَـنـدتَـر مـیـخـوانَـمـ ؟؟؟؟؟؟؟؟؟؟؟؟

بـاز هَـمـ نَـیـامَـدهـ...

غِـیـبَـتـهـایَـشـ از حَـد مُـجـاز چَنــدیـسـتـ کـهـ گُـذَشـتـهـ...اخـراجَـشـ مـیـکُـنَـمـــــــ

بـا ایـنـکـهـ نـمـیـشَـوَد امـا زِنـدگـیـ را ادامـهـ مـیـدَهَـمـــــــــــــــ.....

مَـشـقـ هَـر شَـبـتـانـ هَـمـیـنـ بـاشَــــــــد

جـایـ بَـرایـ هَـمـیـشـهـ خـالـیـ اسـتـــــــــــــــ.

[ دو شنبه 22 اسفند 1390برچسب:, ] [ 15:19 ] [ boshra ]

گفت فرق رویا با آرزو چیست؟
گفتم: آرزو یک حقیقت نزدیک است ولی رویا یک آرزوی شیرین دست نیافتنی
گفت: من رویا هستم یا آرزو؟
گفتم: رویایی که به حقیقت پیوستن آن یک آرزوی شیرین است

[ دو شنبه 22 اسفند 1390برچسب:, ] [ 14:48 ] [ boshra ]

سلام دوســـــــــت گلم

به وبلاگ من خوش اومدي

 

 

ميگـــــــــــما اگه دوس داشتي يه نظري هم بده

قربونت

 

 

 

 

 

[ دو شنبه 24 بهمن 1398برچسب:, ] [ 14:47 ] [ boshra ]

مترسک تو اینجا چه میکنی؟
از باغچه بی برگم چه می خواهی...
اخر کدام پرنده است!که در خاک سوخته پی دانه حسرت بگردد...
تمام گلها در این باغچه خشک می رویند..
غنچه ها همه از بی ابی می میرند...
مترسک اخر نگاهت پی چه می دود؟
دست های خسته ات را پی اغوش کدامین پرنده گشوده ای ؟
اخر چرا وجود اندوه بارت مرا ویران می کند؟
تو اینجا چه میکنی مترسک!؟
چرا روی مدفن ارزوهایم سایه انداخته ای؟
مترسک برو...
برو دیگر عشق نمی خواهم..... 

[ جمعه 21 بهمن 1390برچسب:, ] [ 13:12 ] [ boshra ]

عشق زمینی پوچیِ احمقانه ای دارد که دلت و همه ی احساست را به بند می کشد..
عشق می دهی ولی نفرت می گیری
می خواهی زندگی را به رنگی دیگر ببینی
اما فقط سیاهی جلوی چشم هایت دو دو می زند..
می خواهی همه ی وجودت را تقسیم کنی
اما با خست حتی تکه ای ناچیزی محبت هم نمی بینی
چه برسد به یک گوشه ی خالی از عشق.
مهربانی می ورزی اما تازیانه ی سنگدلی می خوری...
مهربان می نگری اما خصمانه ها را می بینی
و این نا مرادی ها تو را در هم می شکند
و به تباهی و نیستی می رسی...
و دو پای سنگدل بی توجه به ویرانیت از تمام وجودت می گذرد و رد می شود
و تمام وجود له شده ات بسان بازیچه ی دست های بی مهر
زندگی به درس دیگری از امتحان عشق مبدل می شوید...
و انعکاس عشق را با نفرت در قلب خود میبینی 

[ جمعه 21 بهمن 1390برچسب:, ] [ 13:4 ] [ boshra ]

تو مرا آنقدر آزردی ..
که خودم کوچ کنم از شهرت ..
بکنم دل ز دل چون سنگت ..
تو خیا...لت راحت .. ...
می روم از قلبت ..
می شوم دورترین خاطره در شب هایت
تو به من می خندی ..
و به خود می گویی:
باز می آید و می سوزد از این عشق ولی ..
بر نمی گردم نه!
می روم آنجایی که دلی بهر دلی تب دارد ..
عشق زیباست و حرمت دارد ..
تو بمان ..
دلت ارزانی هر کس که دلش مثل دلت سرد و بی روح شده است ..
سخت بیمار شده است ..
تو بمان در شهرت!

[ پنج شنبه 20 بهمن 1390برچسب:, ] [ 12:27 ] [ boshra ]

ديدي اي دل عاقبت زخمت زدند؟
گفته بودم مردم اينجا بدند
ديدي آخر ساقه جانت شكست ؟
آن عزيزت عهدوپيمانت شكست؟
ديدي اي دل درجهان يك يار نيست؟
هيچكس در زندگي غمخوار نيست؟
آه ديدي سادگي جان داده است؟
جاي خود را گِل به سيمان داده است؟
ديدي آخر حرف من بيجا نبود؟
از براي عشق اينجا ، جا نبود؟
نوبهار عمر را ديدي چه شد؟
زندگي را هيچ فهميدي چه شد؟
ديدي اي دل دوستيها بي بهاست؟
كمترين چيزي كه مي يابي وفاست؟
ديده اي گلها همه پژمرده اند؟
رنگها در دود و سرما مرده اند!!
آري اي دل ! زنده بودن ساده نيست
بين آدمها يكي دلداده نيست
بايد اينجا از خود اي دل گم شوي
عاقبت همرنگ اين مردم شوي !

[ پنج شنبه 20 بهمن 1390برچسب:, ] [ 12:15 ] [ boshra ]

بيمــاری سَختــی گرفتــــه ام نامَش تنهايــی است...!!

دَرد عَجیبـــی دارد مدام از درد بــه خودَم مــی پیچَــم...!!

بــه سُـراغ هَـر طبيــبـی مــیروَم سَخت مــی گريــزَد...!!

از دست زَدن بــه آن از دَرمانَش ...!!

گويــی تَرس دارَد از سرايَت اين ناشنـاختـــه...!!

سُــرفـه کــه میکنَــم...!!

تمام درد ها و غصـه هایَــم مـی پاشَــد...!!

روی دستمال این لختــه لختـه ها...!!

خون نیست...!!

ذَره ذره ی وجــودَم است...!!

نوازشَــم کن...!

نتــرس ...!!

بــه خدا تنهایــَـم واگیــر نَدارد!!!!

 

[ پنج شنبه 13 بهمن 1390برچسب:, ] [ 20:44 ] [ boshra ]

من مرده ام,

من سالها پيش مرده ام سالها پيش شايد شبي كه اذرخشي تمام هستيم را زيرو رو كرد

يا وقتي كه از شدت درد در چشمان خسته ي زمان به شماره افتادم و تمام زندگيم يكباره فنا شد

آن وقت كه غم به دنيا نيامده بود و روي صورت خورشيد هنوز چروك نيفتاده بود انروز كه ماه گريه نميكرد

و سايه ها ي سرد فقط يك اسم بودند و يك خواب عميق, سالروز شكوفائي عاطفه ام را شياطين با خون جشن گرفتند

و خونخواران رذل مهمانان ان شدند روي پيكر نحيف و خسته ي من پايكوبي كردند

وتكه تكه هاي وجودم را با لاشخور صفتان به پذيرائي نشستند ومن تنها در خودم شكستم,

بوئيدن مرگ تنها ارزويم بود, خواب بارون روياي هميشگيم بود اما ديگه نه ناي رفتن داشتم و نه ياري موندن ,

همون روز بود كه سر بر بالين گورستانم گذاشتم ..

اري اينجا ارامگاه كسي است كه ميداند هميشه تنهاست.....

 

 

[ شنبه 17 دی 1390برچسب:, ] [ 15:38 ] [ boshra ]

گاهي؛

هرچه از دنيا مي خواهي، نمي دهد! اصلا دست به هر كاري مي زني، نميشود....

آنقدر نمي شود كه تو هم ديگر نمي خواهي! برايت خواستن نامفهوم مي شود.....

ديگر برايت مهم نيست ؛ كه هنوز قلبي براي تو به تپش نيفتاده....

يا كه، اين زمستان هم برف نباريد! يا اينكه هيچ راه رهايي از اسارت نيست !

يا نمي شود فرياد زد چه برسد به پرواز! يا كسي نيست منجي شود! آن وقت ديدي....

ديگر دنيا را نميبيني! و فرو مي روي در خودت ، نفسهايت.... نفس ميكشي.... نفس ميشوي...

 

[ شنبه 17 دی 1390برچسب:, ] [ 15:11 ] [ boshra ]

ای آسمان زیبا امشب دلم گرفته


از های و هوی دنیا امشب دلم گرفته


یک سینه غرق مستی دارد هوای باران


از این خراب رسوا امشب دلم گرفته


امشب خیال دارم تا صبح گریه کردن


شرمنده‌ام خدایا امشب دلم گرفته


خون دل شکسته بر دیدگان تشنه


باید شود هویدا امشب دلم گرفته


ساقی عجب صفایی دارد پیاله تو


پر کن به جان مولا امشب دلم گرفته


گفتی خیال بس کن فرمایشت متین است


فردا به چشم اما امشب دلم گرفته

 

[ یک شنبه 4 دی 1390برچسب:, ] [ 11:36 ] [ boshra ]

گاهــــــے دلم برای خودم تنگ میشود
گاهــــــے دلم برای باورهاے گذشته ام تنگ میشود
گاهــــــے دلم برای پاكیهاے كودكانه ے قلبم میگیرد
گاهــــــے دلم از رهگذرانے كه در این مسیـر بے انتها آمدند و رفتند ، خسته میشود
گاهــــــے دلم از راهزنانے كه ناغافل دلم را میشكنند میگیرد
گاهــــــے آرزو میكنم اے كاش دلــــــی نبود تا تنگ شود
تا خسته شود
تا بشكند ...!!!

 

[ جمعه 18 آذر 1390برچسب:, ] [ 13:56 ] [ boshra ]

یکی را دوست میدارم ولی او باور ندارد!

یکی را دوست میدارم همان کسی که شب و روز به یادش هستم و لحظات سرد زندگی را با گرمای عشق اومیگذرانم!

کسی را دوست میدارم که میدانم هیچگاه به او نخواهم رسید و هیچگاه نمیتوانم دستانش را بفشارم!

یکی را دوست میدارم ، بیشتر از هر کسی ،همان کسی که مرا اسیر قلبش کرد!

یکی را دوست میدارم ، که میدانم او دیگربرایم یکی نیست ، او برایم یک دنیاست!

یکی را برای همیشه دوست میدارم ، کسی که هرگز باور نکرد عشق مرا !


[ پنج شنبه 17 آذر 1390برچسب:دوستت دارم, ] [ 23:30 ] [ boshra ]

آدما رو می بینی !!!!!!!!!!!!
یکی دلش به صد دل بنده...
یکی صد دل به یک دل می بنده... ...
یکی یک دل به یک دل می بنده وتا آخرش پایبنده...
یکی نمی دونه دلش به کی بنده...
یکی هرباربه یکی دل می بنده...
یکی دل می بنده تابخنده...
یکی دلش آکبنده، مونده به کی دل ببنده

[ دو شنبه 14 آذر 1390برچسب:, ] [ 20:14 ] [ boshra ]

وقتيـ♠ ــ کهــ♠ ـ ديگر نبود منـ♠ ــ بهــ♠ ـ بودنشـ♠ ــ نيازمند شدمـ♠ ـــ
وقتيـ♠ ــ کهـ♠ ـ ديگر رفتـ♠ ــ بهـــ♠ انتظار آمدنشـ♠ ــ نشستمــ♠ ـ
وقتيــ♠ ـ ديگر نميـ♠ ــ توانستـ♠ ــ مرا دوستـ♠ ـــ بدارد منـ♠ ـ اورا دوستــ♠ ــ داشتمـ♠ ـ ـ
وقتيـ♠ ــ اوتمامـ♠ ــ شد منــ♠ ـ اغاز شدمـ♠ ـ
و چهــ♠ ـ سختـــ♠ ـ استـــ♠ ـ تنها متولد شدنــ♠ ـــ
مثلـ♠ ــ تنها زندگيــ♠ ــ کردنـ♠ ـــ مثلــ♠ ـــ تنها مردن♠ ــ

 

[ دو شنبه 14 آذر 1390برچسب:, ] [ 20:3 ] [ boshra ]

شبهـــــا زیــــر دوش آب ســرد...

بی صدا رها می کـند

بــغض زخم هایـَش را...

و هــمه می گــویند...

خــــوش بــــه حــــالـش

چــــه آســــان فــــرامــــوش کــــــرد!!! 

[ دو شنبه 14 آذر 1390برچسب:, ] [ 19:53 ] [ boshra ]
پرونده ی پدر...
نامت چه بود؟
آدم
فرزند؟
من را نه مادری نه پدری بنویس اول یتیم عالم خلقت
محل تولد؟
بهشت پاک
اینک محل سکونت؟
زمین خاک
آن چیست بر گرده نهادی؟
امانت است
قدت؟ روزی چنان بلند که همسایه خدا اینک به اندازه ی سایه ی بختم به روی خاک
رنگت؟
اینک فقط سیاه ز شرم چنین گناه
وزنت؟
نه آن چنان سبک که پرم در هوای دوست نه آن چنان وزین که نشینم بر این زمین
جنست؟
نیمی مرا ز خاک نیم دگر خدا
شغلت ؟
در کار کشت امیدم به روی خاک
شاکی تو ؟
خدا
نام وکیل ؟
آن هم فقط خدا
جرمت ؟
یک سیب از درخت وسوسه
تنهاهمین ؟!!
همین!!!
حکمت ؟
تبعید در زمین
همدست در گناه ؟
حوای آشنا
ترسیده ای ؟
کمی
ز چه ؟
که شوم اسیر خاک
دلتنگ گشته ای ؟
زیاد
برای که ؟
تنها فقط خدا
آورده ای سند ؟
بلی
چه ؟
دو قطره اشک
داری تو ضامنی ؟
بلی
چه کس ؟
تنها کسم خدا
در آخرین دفاع ؟
می خوانمش چنان که اجابت کند دعا ...



[ سه شنبه 8 آذر 1390برچسب:, ] [ 18:14 ] [ boshra ]

زخمها و دردهای آدم سرمایه است!...

هر ک
سی نمیتونه به این جایی که تو رسیدی برسه.!..

پس سرمایه ات رو با کسی قسمت نکن...!

داد نکش...!

آه و ناله هم نکن...!

صبور، آرام و بی سر و صدا همه چیز و تحمل کن.

تکه سنگ آهن هستی تازیانه روزگار خردت کرد و شکستت و بارها درکوره بی رحم حوادث زمانه حراراتت داد..

گداخته شدی ،

ذوب شدی،

سرد شدی

ولی هر بار آب دیده تر شدی.

تا الان که بصورت پولاد در اومدی.

تو محکمتر از اونی که حتی بشه تصورش کرد...!

[ سه شنبه 8 آذر 1390برچسب:, ] [ 17:55 ] [ boshra ]

راهــــــی برای رفتـن

نفسی برای بـــریدن

كوله بـارم بر دوش

مســـــــافر میشـوم گاهی..

. عشقی برای خواندن

بغضی برای شكفتن

خاطراتم در دسـت

بازیـــــــچه میشوم گاهی...

نگاهـــــــــــــی در راه

اعتـــــــــــــمادی پرپر

پاهایم خســـــــــته

هوایــــــی میشوم گاهی...

فكــــــــــــرهای كوتاه

صبـــــــــــری طولانی

صدایـــــــــــی در باد

زمــستان میشوم گاهی...

روزهــــــــــــــای رفته

ماه های مــــــــــانده

تقــــویم ام بی تــاب

دلم تنگ میشود گاهی...

جای پایـــــــــی سرد

رد پایی گنـــــــــــــگ

دراین سایه ي تنهایی

چه بیرنگ میشوم گاهی...

[ پنج شنبه 28 مهر 1390برچسب:, ] [ 14:25 ] [ boshra ]

این روزها دلم اصرار دارد....


فریاد بزند.! اما... من...


جلوی دهانش را میگیرم...


وقتی میدانم کسی تمایلی به شنیدن صدایش ندارد...


این روزها من خدای سکوت شده ام...


خفقان گرفته ام تا آرامش اهالی دنیا خط خطی نشود...!!

[ پنج شنبه 7 مهر 1390برچسب:, ] [ 13:39 ] [ boshra ]

گستاخ تر می شوم
و تو تنها نگاهم می کنی
می خندم
و گریه می کنم
تنها نگاهم می کنی


می سوزم
و تو تنها نگاهم می کنی
کاش روزی جایمان را عوض می کردیم،
من آمار زمین را نصف می کردم
و تو غصه های مرا...

[ پنج شنبه 7 مهر 1390برچسب:, ] [ 12:52 ] [ boshra ]

آنجایی که مردمش
به هیچ دل میبندند
با هیچ زندگی میکنند
به هیچ اعتقاد دارند
وبا هیچ میمیرند......
...من جایی برای ماندن ندارم
.......
باید بروم.........
باید امشب؟
شاید امروز؟
باید به همین زودیها!!
چمدانی که به اندازه تنهایی من جا دارد
بردارم وبروم

[ چهار شنبه 6 مهر 1390برچسب:, ] [ 12:12 ] [ boshra ]

باید فراموشت کنم

چندیست تمرین می کنم

من می توانم ! می شود !

آرام تلقین می کنم

حالم ، نه ، اصلا خوب نیست ....

تا بعد، بهتر می شود ....

فکری برای این دلِ آرام غمگین می کنم

من می پذیرم رفته ای

و بر نمی گردی همین !

خود را برای درک این ، صد بار تحسین می کنم

کم کم ز یادم می روی

این روزگار و رسم اوست !

این جمله را با تلخی اش ، صد بار تضمین میکنم

[ سه شنبه 5 مهر 1390برچسب:, ] [ 16:13 ] [ boshra ]

 

اگه گریه بزاره مینویسم....کدوم لحظه تورو از من جدا کرد؟؟؟؟؟نگو اصلا نفهمیدی نگو نه....تو بودی اونکه دستامو رها کرد.....خودت گفتی خداحافظ تموم شد!!!!

من و تو سهممون از عشق همین بود؟؟؟خود تو حرمت عشق رو شکستی....بریدی آخر قصه همین بود؟؟؟؟اگه مهلت بدی یادت میارم.....روزایی رو که بی تو عین شب بود....تموم سهمت از دنیا عزیزم بزار یادت بیارم یه وجب بود....

بهت دادم تموم آسمونو خودم ماهت شدم آروم بگیری.....حالا ستاره ها دورت نشستن....منو ابری گذاشتی و داری میری!!!!بیا یرگرد از این بن بست بی عشق.....بزار این قصه اینجوری نباشه.....آخه بذر جدایی رو چرا تو چرا دستای تو باید بپاشه؟؟؟؟

خداحافظ نوشتن کار من نیست....آخه خیلی باهات ناگفته دارم!!!!

اگه گریه بزاره مینویسم.....

 

[ سه شنبه 5 مهر 1390برچسب:, ] [ 15:37 ] [ boshra ]

می نویسم مینویسم از تو تا جسم کاغذ من جان دارد

با تو از حادثه ها خواهم گفت گریه این گریه اگر بگذارد

گریه این گریه اگر بگذارد با تو از روز ازل خواهم گفت

فتح معراج غزل کافی نیست باتو از اوج غزل خواهم گفت

مینوسم همه ی هق هق تنهایی را

تا تو از هیچ به آرامش دریا برسی

تا تو در همهمه همراه سکوتم باشی

به حریم خلوت عشق تو تنها برسی

می نویسم مینویسم از تو تا تن کاغذ من جا دارد

با تو از حادثه ها خواهم گفت گریه این گریه اگر بگذارد

مینویسم همه ی با تو نبودن ها را

تا تو از خواب مرا به با تو بودن ببری

تا تو تکیه گاه امن خستگی هام باشی

تا مرا باز به دیدار خود من ببری

می نویسم مینویسم از تو تا تن کاغذ من جا دارد

با تو از حادثه ها خواهم گفت گریه این گریه اگر بگذارد

                                         

[ جمعه 18 شهريور 1390برچسب:, ] [ 14:59 ] [ boshra ]

نفس می کشم نبودنت را
نیستی...
هوای بوی تنت را کرده ام می دانی؟
پیرهن جدایی ات بدجور به قامتم گشاد است
به همه ی زوج های خیابان های بارانی و کوچه های پاییزی حسودی می کنم ...
گرما زده می شوم ، تو را کم دارم
سرما میخورم ، تو در خونم پایین آمدی ...
تو نیستی آسمان بی معنیست
حتی آسمان پر ستاره
و باران...
مثل قطره های عذاب روی سرم می ریزد
و من چتر می خواهم ...

[ چهار شنبه 16 شهريور 1390برچسب:, ] [ 21:27 ] [ boshra ]

گناهم چه بوده به جز عاشقی به جز مهربانی راستی و دلدادگی گناهم چه بوده که این قلب پاک اسیری شده در نگاه تو باز گناهم چه بوده که در آسمان ندارم امید نگاهی ز ماه گناهم چه بوده که در روز و شب دو چشمم بباریده در هر نفس گناهم چه بوده که در زندگی شدم عاشق عشق و ویرانگی گناهم چه بوده که سر گشته ام شب و روز نظر بر رهت بسته ام گناهم چه بوده که عاشق شدم ز دوری به رنگ شقایق شدم گناهم چه بوده که عشقم تویی تمام وجودم سراپا تویی گناهم چه بوده مه دلخسته ام دلم را به مهرت گرو بسته ام گناهم چه بوده که عاشق شدم ز دوری به رنگ شقایق شدم

[ چهار شنبه 16 شهريور 1390برچسب:, ] [ 21:24 ] [ boshra ]

گریه کردی
از خدا پرسید یک آدم من سیب خوردم پس چرا ما هر دو را باهم...؟!!
حوای من یک بی گناه پاک و معصوم است
اما خدا فرمود نه! تا آخرش با هم
من اشتباه فاحشم این آفرینش بود
اصلا چرا آدم؟ چرا آدم؟؟ چرا آدم؟!
این جمله ها را گفت و ما را روی خاک انداخت
تو گریه می کردی و من هم غصه می خوردم
گفتم تو راهت را جدا کن، توبه کن،برگرد
خندیدی و گفتی که من هم سیب می خواهم

[ چهار شنبه 16 شهريور 1390برچسب:, ] [ 21:14 ] [ boshra ]

غلط» بودم اما ..
« تو در من دویدی ..
تو در من دریدی ..
تو در من کشتی ..
تو در من مردی ..
تو در من متولد شدی »
و من ..؟
من دیگر نیستم ..
در تو غرق شدم ...خام شدم..پختم ...سرد شدم ..رها شدم..
بتاز ..
بگو نیستی
بگو غلطی
غلطم ..
غلطی که تو در آنی
غلط تو خود تو
تو

[ چهار شنبه 16 شهريور 1390برچسب:, ] [ 21:8 ] [ boshra ]

شانه هایم زیر بار غم شکست
شاخه های سبز امیدم شکست
عشق ما در شیشه فرهاد بود
عشق شیرین ریشه اش در باد بود
هیچ کس حرف صداقت را نزد
هیچ کس دل را بر این دریا نزد
یک نفر امروز در چشمم شکست
یک نفر بار سفر بست و گسست
یک نفر با خاطراتم دور شد
یک نفر با قصه ها محشور شد

[ چهار شنبه 16 شهريور 1390برچسب:, ] [ 21:0 ] [ boshra ]

آدمهای ساده را دوست دارم.

همان ها که بدی هیچ کس را باورندارند.

همان ها که برای همه لبخند دارند

همان ها که همیشه هستند،

برای همه هستند.

آدمهای ساده را

باید مثل یک تابلوی نقاشی ساعتها تماشا کرد؛

عمرشان کوتاه است

بسکه هر کسی از راه می رسد

یا ازشان سوءاستفاده می کند

 یا زمینشان میزند

یا درس ساده نبودن بهشان می دهد.

آدم های ساده را دوست دارم.

بوی ناب

" آدم "می دهند

.....

 

[ شنبه 12 شهريور 1390برچسب:, ] [ 20:36 ] [ boshra ]

امروز هم گذشت یه روز دیگه از روزهای بی تو بودن

هنوز از این روزهای وحشتناک باقی مونده …

تنهای تنها میون این همه آدم سخته.

دلم میگیره وقتی بهش فکر میکنم

وقتی نگاه می کنم وتا فرسنگها کسی را پشت و پناهم نمی بینم

خسته شدم از این همه لبخند زورکی از این همه بهونه الکی

ای کاش یه ذره فقط یه ذره شهامت داشتم اونوقت واسه پنهون کردن بغض تو گلوم

سرفه نمی کردم ونمی گفتم مثل اینکه سرما خوردم

اونوقت دیگه بهونه اشکام رفتن پشه تو چشمم نبود

خسته ام از جواب دادن های دروغکی از اینکه به دروغ بخند مو اعلام رضایت بکنم تا کسی نفهمه روزگارم عالیه برای سوختن برای نابودی

من به اینا کار ندارم دلم واسه تو تنگ شده .

[ جمعه 11 شهريور 1390برچسب:, ] [ 22:4 ] [ boshra ]


خارج از وزن، سبک، وحشی به ته خط رسیدن...


به تمام اونچه گفتن و گفتی با چشای خیس خندیدن


مث یه خواب بد تو ذهن یک سگ پیر که تمام عمرو .. رو دیوار

مثل کفتار زوزه می کشم شبرو شکل یک زخم رو تنی بیمار

دلخوشم نکن ،که پشت این سنگر لشکری از سکوت و ترس و تردیده

ما همیشه دروغ می گفتیم گرگ اینجا تو گله خوابیده

یه پل شکسته بین دو هیچ خطرش هست که باز خم تر شه

یه سرنگ آلوده توی رگم پر ویروس دلتنگی و وحشت

مثل یه بچه گربه که لگد خورده خاطراتش تو کوچه ای خلوت

یه کسی شبیه تو حوا ،من آدمی که لای ادما می سوخت

یه درختم که کرم های تنش تنها دلخوشی شبهاشن

یه کویری که خواب می بینه رو تنش آب می پاشن

خارج از وزن،یه نت لالم که دل از سمفونی شدن کنده

بی صدا تر از همیشه داره با چشای خیس می خنده

 

[ جمعه 11 شهريور 1390برچسب:, ] [ 21:52 ] [ boshra ]
صفحه قبل 1 2 3 4 5 ... 12 صفحه بعد

.: Weblog Themes By Iran Skin :.

درباره وبلاگ

به وبلاگم خوش اومدي ................................................ كــــــاش آن گــــــــل بوته ي بــــي رنگ قالي ميشـــدم ميگذشتـــــي بر گلستانم شبـــــــي شايد مــلول مينشستــــــي خيره ميمانـــــدي به من غرق در افكار و روياهــــاي دور كــــــــاش دستي ميـــكشيدي روي گل برگ د لـــــــــــم آه بي جان مـــــــرا كاش ميديدي گــــــل بي رنگ قالـــــــي و طــــاق آرزو دارد بمـــــيرد زير پـــــــــــــــا ................................................
امکانات وب
ورود اعضا:

آمار وب سایت:  

بازدید امروز : 12
بازدید دیروز : 15
بازدید هفته : 12
بازدید ماه : 155
بازدید کل : 73687
تعداد مطالب : 113
تعداد نظرات : 70
تعداد آنلاین : 1

Alternative content