چشم های تو....
و..پیراهنی که نبض جنون را فریاد می زند...!!! .....
نگاهی که... وصله ی کهنه شد ساعت را..!!
از من عبور خواهی کرد فردا...! ..
فصل ،فصل فاصله...
فاجعه....
من... و...دست هایی که مهار می کند نبض پیراهن را
سری که... مجاب می کند چشم ها را...! ...
و... منطقی !!!!که...
لجام می زند اسب عصیان را.....
آی...از منطق بی منطق...!!!!!!!!
نظرات شما عزیزان: