fereshteye.tanhaei | ||
|
تنهایی را دوست دارم .
قول داده ام...
میریخت قطره قطره محبت ز چشم تو با حس عجیبی با، حال قریبی دلم تنگته چرا باز هم آمدی؟ در خلوت كوچه هایم
من مرده ام, من سالها پيش مرده ام سالها پيش شايد شبي كه اذرخشي تمام هستيم را زيرو رو كرد يا وقتي كه از شدت درد در چشمان خسته ي زمان به شماره افتادم و تمام زندگيم يكباره فنا شد آن وقت كه غم به دنيا نيامده بود و روي صورت خورشيد هنوز چروك نيفتاده بود انروز كه ماه گريه نميكرد و سايه ها ي سرد فقط يك اسم بودند و يك خواب عميق, سالروز شكوفائي عاطفه ام را شياطين با خون جشن گرفتند و خونخواران رذل مهمانان ان شدند روي پيكر نحيف و خسته ي من پايكوبي كردند وتكه تكه هاي وجودم را با لاشخور صفتان به پذيرائي نشستند ومن تنها در خودم شكستم, بوئيدن مرگ تنها ارزويم بود, خواب بارون روياي هميشگيم بود اما ديگه نه ناي رفتن داشتم و نه ياري موندن , همون روز بود كه سر بر بالين گورستانم گذاشتم .. اري اينجا ارامگاه كسي است كه ميداند هميشه تنهاست.....
گاهي؛ هرچه از دنيا مي خواهي، نمي دهد! اصلا دست به هر كاري مي زني، نميشود.... آنقدر نمي شود كه تو هم ديگر نمي خواهي! برايت خواستن نامفهوم مي شود..... ديگر برايت مهم نيست ؛ كه هنوز قلبي براي تو به تپش نيفتاده.... يا كه، اين زمستان هم برف نباريد! يا اينكه هيچ راه رهايي از اسارت نيست ! يا نمي شود فرياد زد چه برسد به پرواز! يا كسي نيست منجي شود! آن وقت ديدي.... ديگر دنيا را نميبيني! و فرو مي روي در خودت ، نفسهايت.... نفس ميكشي.... نفس ميشوي...
آن شب ... که مـــاه عاشـــقــانه هـــایمـان را ... تماشا می کرد ... آن شب که شب پره ها .. عاشــقـــانه تر .. نــــور را می جســـتند ...! و اتاقم .. سرشار از عطر بوسه و ترانه بود... ! دانستم..
تـــــو پـــژواک تمــــام عـــاشــقـانه های تاریخی...!
عاشق عاشق تر
نبود در تار و پودش دیدی گفت عاشقه عاشق @@@@@@@ نبودش @@@@@@@@@ امشب همه جا حرف از آسمون و مهتابه ، تموم خونه دیدار این خونه فقط خوابه ، تو که رفتی هوای خونه تب داره ، داره از درو دیوارش غم عشق تو می باره ، دارم می میرم از بس غصه خوردم ، بیا بر گرد تا ازعشقت نمردم، همون که فکر نمی کردی نمونده پیشت، دیدی رفت ودل ما رو سوزوندش حیات خونه دل می گه درخت ها همه خاموشن، به جای کفتر و گنجشک کلاغای سیاه پوشن ، چراغ خونه خوابیده توی دنیای خاموشی ، دیگه ساعت رو طاقچه شده کارش فراموشی ، شده کارش فراموشی ، دیگه بارون نمی باره اگر چه ابر سیاه ، تو که نیستی توی این خونه ، دیگه آشفته بازاریست ، تموم گل ها خشکیدن مثل خار بیابون ها ، دیگه از رنگ و رو رفته ، کوچه و خیابون ها ،،، من گفتم و یارم گفت گفتیم و سفر کردیم،از دشت شقایق ها،با عشق گذرکردیم گفتم اگه من مردم ، چقدر به من وفاداری، عشقو به فراموشی ،چند روزه تو می سپاری
گفتم که تو می دونی،سرخاک
تو می میرم ، ولی تا لحظه مردن نمی گیرم از دل چه قدر ریاضی را نمی فهمم! هرچه حساب می کنم روویِ تخته سیاهِ چشم هایت باز کم می آورم ...
برای تو می نویسم ! برای تویی كه قلبت پـا ك است ...
دوست داشتن همیشه گـــفتن نیست گاه سکوت است و گاه نگــــــاه غـــــریبه این درد مشترک من و توست که گاهی نمی توانیم در چشمهای یکد یگــرنگــــاه کنیم .
باز امشب از خیال تو غوغاست در دلم
من صبورم اما...
میدانستم عاشق بارانی ، آنقدر اشک ریختم تا خورشید بتابد بر روی سیل اشکهایم ، تا اشکهایم ابر شود و باران ببارد این اشکهای من است که بر روی تو میبارد آسمان با دیدن چشمهای من می نالد عشق همین است و راه آن نفسگیر باز هم میخواهم عشق را با تمام دردهایش، دردهایی که درد نیست چون دوایش تویی خیالی نیست...
ای آسمان زیبا امشب دلم گرفته
من لبریزم...
دلم گرفته است...
اینجا همه خوبند...!
|
|
[ طراحی : ایران اسکین ] [ Weblog Themes By : iran skin ] |